ازآواخر سال 1374 بخاطر شرایط شغلی پدرم مجبورشدیم از بهشهر کوچ کنیم .
چندسال در اصفهان بودیم و از سال 88 در قم زندگی می کنیم .
اردیبهشت سال 93 و بعد از گذشت حدود بیست و پنج سال بطور کاملاً اتفاقی استاد حاجی زاده را بهمراه خانواده محترمشان در قم دیدم .
بعداز اینکه ایشان رو شناختم شماره تلفن و آدرس ایشون رو گرفتم . تا چندروز ذوق می کردم و مرتب برای ایشان اس ام اس می دادم .
حدود دو هفته بعد به اتفاق پدرم آمدیم تهران و به مجل کار ایشون ( دفترحقوقی ) سرزدیم .
استاد در عین حالیکه سرشون خیلی شلوغ بود ولی آنقدر ما رو شرمنده کردند که پدرم مرتب معذرت خواهی می کرد.
اتفاقاً در اون روزها دایی ام چندتا مشکل حقوقی داشت که با کمک استاد عزیزم مشکل دایی ام حل شد .
برای اینکه از اینهمه فداکاری و زحمت استاد عزیزم تشکر کرده باشم از ایشان خواستم چندتا از عکسهای شخصی و اجتماعی خودشون رو برای درج در وبلاگم بدهند .
خیلی سخت بود ولی بعد از گذشت چندماه تلاش و پیگیری مستمر موفق شدم از بین چند هزار تا عکس و یک کمد بزرگ پر از فیلم چند تا عکس رو انتخاب کنم .
از همه چیز گذشته تعداد و موضوع و حتی تنوع عکسهای استاد برایم جالب توجه بود .
استاد قبل از اینکه سی دی عکسها رو بهم بدهند یه قولی ازم گرفتند ...
بعدش از ایشان خواستم خلاصه ایی از بیوگرافی و سوابق خودشون رو بگن . من هم نوشتم.
بعدش از اینکه حدود 10 صفحه نوشتم استاد گفت ... بسه دیگه خیلی چیزها یادم نمیآد و یا اینکه بقیه اش مهم نیست .
در ضمن در خصوص یکسری فعالیتهای عام المنفعه و برنامه های اجتماعی قرارشد چیزی نگم .
در خصوص پروژه های خارجی و دعوتنامه های بین المللی و ملی هم قرار شد چیزی نگم .
در خصوص عدم اشتغال در هیچ یک از دستگاههای دولتی چیزی نگم .
درخصوص ........ چیزی نگو
درخصوص ........ چیزی نگو
درخصوص ........ چیزی نگو
وقتی همه رو نوشتم استاد گفت لطفاً دروغ نگو
لطفاً بزرگنمایی نکن و شعار نده
لطفاً کوتاه ، محتصر و مفید و بدون هیاهو
بعدش چندبیت از اشعار خودشون نوشتند و برسم یادگار به من دادند ...
- ۹۴/۰۸/۳۰